آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
چیزی میدونی از حالم؟ حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟ چی داری میگی توگوشم؟اینکه ترکم نمی کنی! دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رولبت همونجوری بسوزونت که من می سوختم توتبت تو این ترانه هم می خوام اشکمو فریاد بزنم می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد برگشتی هی به من میگی اون روزارویادت بیاد! اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟ می دونی ازوقتی رفتی شکسته شد پروبالم؟ می دونی غم چه رنگیه؟به اون سیاهی چشات به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی خسته شدم ازعاشقی،خداخودت خوب میدونی من وببر ازرو زمین می خوام عزیز تو بشم خداجونم یه کاری کن که دیگه ازخواب پا نشم
|
|||||||||||||||||
|